مرسی!
سه شنبه, ۱۶ تیر ۱۳۹۴، ۰۶:۴۴ ق.ظ
ممنون از کمکتون
با همین سه چارتا نظر میشه فهمید که بیشتر باید رو قسمت روزانه هام کار کنم در واقع ینی حرف هایی که شبیه درد دلو اینا باشه
امیدوارم که درست متوجه شده باشم
سعی میکنم بیشتر بگم براتون از اتفاقات زندگیم از تصمیمام از اهدافم که یه جورایی مشترکه برای همه امون ...
ازم پرسیدن ک چرا این وبلاگو ساختم
راستشو بخواید کلن تو فازه وبلاگ زدن نبودم و اکثر استفاده ام از نت متاااااااااسفانه چت بود و چت و بازم چت..
ی اتفاق قشنگی ک توی زندگیم افتاد اعتکاف بود !واقعن اتفاق بود چون فکرشم نمیکردم یه روزی بخوام برم اعتکاف اونجا بود که همه ی بچه ها عهد بستن به عنوان گردانی که ب امام زمان کمک میکنه زندگی کنن
یه جورایی راه زندگیم عوض شد ! قبل از اون زمینه هایی داشتم اما نه به این سفتی ک الان عمل میکنم ..
اینجوری شد که دلم خواست منتظر بودنم رو از راهی به غیر از دعا و گریه نشون بدم و تنها کاری ک به ذهنم رسید این بود گفتم منکه کلن وبگردم و وقتمو میذارم تو نت بهتره ی کاری کنم که هم وقتم نسوزه هم ی فایده ای داشته باشه بالاخره چارتا موجود :) گذرشون بیوفته ب وبلاگم ی یادی کنن از امام زمانشون ک این همه ظهورش نزدیکه و این همه تنهاس .
و الانم بزرگترین ترسم اینه که حاله خوبه این روزامو از دست بدم میترسم بازم شیطون گولم بزنه :( و به قولی توی عملیاتی ک داریم زخمی بشم خیلی خیلی زیاد واسم دعا کنید
منتظر نظرات خوشگلتون هستم بهم کمک میکنه بهتر بنویسم و حس کنم بالاخره دو نفر هستن که منو بخونن :))))
با همین سه چارتا نظر میشه فهمید که بیشتر باید رو قسمت روزانه هام کار کنم در واقع ینی حرف هایی که شبیه درد دلو اینا باشه
امیدوارم که درست متوجه شده باشم
سعی میکنم بیشتر بگم براتون از اتفاقات زندگیم از تصمیمام از اهدافم که یه جورایی مشترکه برای همه امون ...
ازم پرسیدن ک چرا این وبلاگو ساختم
راستشو بخواید کلن تو فازه وبلاگ زدن نبودم و اکثر استفاده ام از نت متاااااااااسفانه چت بود و چت و بازم چت..
ی اتفاق قشنگی ک توی زندگیم افتاد اعتکاف بود !واقعن اتفاق بود چون فکرشم نمیکردم یه روزی بخوام برم اعتکاف اونجا بود که همه ی بچه ها عهد بستن به عنوان گردانی که ب امام زمان کمک میکنه زندگی کنن
یه جورایی راه زندگیم عوض شد ! قبل از اون زمینه هایی داشتم اما نه به این سفتی ک الان عمل میکنم ..
اینجوری شد که دلم خواست منتظر بودنم رو از راهی به غیر از دعا و گریه نشون بدم و تنها کاری ک به ذهنم رسید این بود گفتم منکه کلن وبگردم و وقتمو میذارم تو نت بهتره ی کاری کنم که هم وقتم نسوزه هم ی فایده ای داشته باشه بالاخره چارتا موجود :) گذرشون بیوفته ب وبلاگم ی یادی کنن از امام زمانشون ک این همه ظهورش نزدیکه و این همه تنهاس .
و الانم بزرگترین ترسم اینه که حاله خوبه این روزامو از دست بدم میترسم بازم شیطون گولم بزنه :( و به قولی توی عملیاتی ک داریم زخمی بشم خیلی خیلی زیاد واسم دعا کنید
منتظر نظرات خوشگلتون هستم بهم کمک میکنه بهتر بنویسم و حس کنم بالاخره دو نفر هستن که منو بخونن :))))
- ۹۴/۰۴/۱۶